کعبه، یا نخستین خانه برای مردم گیتی (ناس)
کعبه، یا نخستین خانه برای مردم گیتی (ناس)آنگاه که خویشتن را در برابر کعبه می یابیم باید بدانیم بر خانه ای درآمده ایم که خداوند متعال در قرآن کریم آن را خانه ویژه خود معرفی کرده است. هیچ کانونی بر رُبع مسکونِ گیتی وجود ندارد که خداوند متعال آن را
كعبه، يا نخستين خانه براي مردم گيتي (ناس)
آنگاه كه خويشتن را در برابر كعبه مي يابيم بايد بدانيم بر خانه اي
درآمده ايم كه خداوند متعال در قرآن كريم آن را خانه ويژه خود معرفي كرده
است. هيچ كانوني بر رُبع مسكونِ گيتي وجود ندارد كه خداوند متعال آن را
صرفاً از آن خويش شناسانده باشد جز كعبه و مسجدالحرام; كعبه اي كه نخستين
خانه مردمِ خداجو و مايه هدايتِ مردمِ جهان و كهن ترين كانوني است كه از
ديرباز آزاد بوده و همواره نوين و پررونق و برخوردار از طراوت، و نيز
فرسايش ناپذير است.
خانه من (بيتي)
اين خانه در دو جا از قرآن كريم، بيتِ مخصوصِ خدا معرفي شده و
صاحبِ بلامنازع آن; يعني خداوند متعال مي فرمايد: بَيْتي (خانه من). در
قرآن كريم هيچ كانوني را سراغ نداريم كه حضرت باري تعالي با تعبير بيتي
از آن ياد كرده باشد، جز كعبه كه علاوه بر عناوينِ ويژه ديگر، خانه منسوبِ
به خودِ او است. شايد تعبير بيتي اشاره بر همان نكته اي باشد كه در إنّ
اوّل بيت وُضعِ للنّاس بدان تصريح شده مبني بر اين كه: چون خانه من است و
من به همه مردم تعلق دارم، اين خانه نيز از آنِ همه مردم مي باشد; هرچند
اضافه بيت به ياي متكلم ـ كه خداست ـ اضافه اي است تشريفي و خداوند در
هيچ خانه اي نمي گنجد; ليكن اين وضع درباره هيچ بيت و خانه اي در قرآن
وجود ندارد.
فقط در دو مورد از آيات قرآن كريم درباره كعبه، تعبير بيتي بدين شرح به كار رفته است:
* ... وعهدنا الي ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتي للطّائفين والعاكفين والرّكّع السجود
ما به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براي طواف
كنندگان و ساكنان و راكعاني ـ كه پيشانيِ خود را فروتنانه و در مقام تعظيم
من بر خاك مي سايند ـ پاكيزه سازيد.
** وإذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت أن لا تشرك بي شيئاً وطهّر بيتي للطّائفين والقائمين والرّكّع السجود
و به يادآور زماني را كه براي ابراهيم، اقامت و استقرار در خانه
(خود) را مهيا وفراهم كرديم، و با او قرار گذارديم كه: خانه مرا براي طواف
كنندگان و به پاي خيزان پرستشگر و يا ساكنان و راكعاني كه در برابر عظمتِ
من پيشاني خود را بر خاك مي سايند، پاكيزه گردان.
ابراهيم موظف شد خانه اي را كه صرفاً از آنِ خدا; يعني در واقع از
آن همه مردم شناسانده شده است، از هرگونه آلايشهاي ظاهري و روحي پالايش
كرده و پاكيزه اش گرداند.
طي احاديث متعددي به آهنگ كنندگان اين خانه و زُوّار و ديدار
كنندگان بيت الله الحرام، ذيل يادكرد اين دو آيه، توصيه شده است كه با تن
و بدني پاكيزه و پوشاك و جامه لطيف و جان و دلي پالوده از هرگونه آلودگي و
پليدي و پلشتي، بر اين خانه درآيند.
امام صادق ـ عليه السلام ـ ذيل آيه أن طهّرا بيتي ... فرمود:
مشركان را از اين خانه بران و دور ساز. و همچنين فرمود: وقتي ابراهيم خانه
خدا را بنا كرد، كعبه از دَم و نَفَسها مشركان كه با آن تماس برقرار مي
كرد، به سوي خدا شِكوه آورد. خداوند به كعبه خاطرنشان ساخت: آرام باش كه
در آخرالزمان گروهي را كه خويشتن را نظيف و پاكيزه و با كام و دهاني كه
دندانهايش خلال و مسواك خورده است، به سوي تو گسيل مي دارم، مسواكي كه از
شاخه هاي درخت برمي گيرند.
آري بايد دل را از هرگونه آلودگي به هنگام ديدار و درآمدنِ بر بيت
الله الحرام پاكيزه ساخت و بايد با بيرون و دروني نظيف بر آن وارد شد. در
كشف الاسرار آمده است:
وطهّر بيتي; يعني: (الكعبة علي لسان العلم، وعلي بيان الاشارة، معناه: فرِّغْ قلبك عن الأشياء سوي ذكر الله):
[
وطهّر بيتي، به زبان علم; يعني كعبه، اما با بيان اشاره، مقصود اين است كه دل و جانِ خود را از هر چيزي ـ جز خدا ـ خالي و پاكيزه ساز
]
مي گويد: دل خويش را يكبارگي با ذكرِ من پرداز، هيچ بيگانه و غيري
را بدو راه مده كه دل پيرايه شراب مهر و محبت ما است; القلوب أواني الله
في الأرض، فأحبّ الأواني إلي الله أصفاها وأرقّها وأصلبها
دلها ظرفها و گنجورهاي خدا در زمين هستند، محبوب ترين ظرفها در
پيشگاه خدا زلال ترين و رقيق ترين و ظريفترين و محكم ترين و استوارترينِ
آنها است
هر دلي كه از مكوّنات صافي تر و بر مؤمنان رحيم تر، آن دل به
حضرتِ عزّت عزيزتر و محبوب تر است. دل سلطان نهاد تو است تا او را عزيز
داري و روي وي از كدورت هوا و شهوت نگاه داري، و به ظلمت و شهوت دنيا
آلوده نگرداني.
به داود ـ عليه السلام ـ وحي آمد كه: يا داود طهِّرْ لي بيتاً
أسكنه ; اي داود! خانه پاك گردان تا خداوند خانه به خانه فرو آيد . گفت:
بار خدايا! چگونه پاك گردانم؟ گفت: آتشِ عشق در او زَن تا هرچه نسب ما
ندارد سوخته گردد و آنگَه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقيّتي مانده بود پاك
بروبد. اي داود! از آن پس اگر سرگشته اي بيني در راه طلبِ ما، آنجاش نشان
ده كه خرگاه قدس ما آنجا است; أنا عند القلوب المحمومة.
خانه خدا به گواهي احاديث، محاذي عرش الهي است; و قلب و دل مؤمن
نيز عرش خدا است، با طوافِ كعبه طواف دل را نيايد از دست نهاد، و هر دو را
سزاست پاكيزه نگاهداشت. آنجا كه خداي را اقامتي است. و مقامي كه مي تواند
از گنجايشي درخورِ اقامتش برخوردار باشد، قلبي است كه سرشار از ايمان و
پاكيزه از هرگونه شوائب و مبرّي از هر نوع آلايش است; خداوند متعال مي
فرمايد:
لا يسعني أرضي ولا سمائي ولكن يسعني قلب عبدي المؤمن.
زمين و آسمانم گستره اش مرا پذيرا نيست و نمي تواند در خود جاي دهد; اما قلبِ بنده با ايمانم ظرفيت پذيرش مرا دارا است.
آلوده تنان و قلوبي كه از پلشتيهاي دنياوي و شرك مداري شسته و
رُفته نيست، نشايد كه عرش خدا بوده و در مقامي كه محاذي عرش او است درنگي
كارساز و اقامتي سعادت آفرين و شقاوت سوز را در پيش گيرد.
قلب سرشار از ايمان، خانه خدا است و كعبه نيز خانه ويژه او است، بايد هر دو را پاكيزه ساخت; چون هر دو خانه مخصوص خدا است.
ابوايوب خزار از محمد بن مسلم روايت كرده كه از امام صادق ـ عليه
السلام ـ در مورد روايتي سؤال كردم كه طي آن آمده است: خداوند، آدم را به
صورت و چهره و سيماي خود آفريده است فرمود اين صورت، صورتي حادث و مخلوق
است; صورتي كه خداوند متعال آن را ميان صور و چهره هاي مختلف برگزيده و آن
را انتخاب كرده است، لذا آن را به خود نسبت داده; چنانكه بيت را به خويش
منسوب داشته و روح را بدينسان به خود پيوند داده و فرموده است بيتي و
نيز فرمود: ونفختُ فيه من روحي.
پس از گذر بر مسير اين گفتار، به خود مي گفتم: حجاج بيت الله
الحرام راست كه چه به هنگام اداي مراسم حج و چه به گاههايي دگر، كه بر
مسجدالحرام درمي آيد، هشيار باشند و حتي از آن لحظه اي كه عزم ديار محبوب
خويش در دل مي پرورانند و به سوي مكه و كعبه آهنگ دارند، برون و درون خود
را آماده و مستعد اين ديدار سازند، و اهداف سوداگري و تجاري و مبادلات
مادي را از قصد و آهنگشان به يكسو نهاده و با قلبي كه جز خداي را جايي در
آن نيست به منظور عزم ديدار چنان دياري، صافي و زلال سازند و در مقام
تخليه درون خود، از هر مقاصدي جز تقرّب به خدا برآيند، و خلجانها و نگراني
هاي كالاهاي پر زرق و برق پشت ويترينها و يا آويزه بر بيرون و درون مغازه
هاي حرمين به نيات خالص و ناب آنها آسيب نرساند. هرچند كه اكثر قريب به
تمام زوار را عرض حيات دنيا از همان آغاز سفر به خود مشغول مي سازد كه
گويا عازم كوچشي تجاري و نه الهي هستند. بايد چنين حالتي را آسيبي غير
قابل اغماض براي آهنگ مداران كعبه و بارگاه رسول الله و مضاجع ائمه بقيع ـ
صلوات عليهم اجمعين ـ و اماكن مقدس ديگر دانست، آسيبي كه بايد آن را خسران
و زياني جبران ناشدني برشمرد.
وقتي در حرمين مي بينيم زوار، به جاي هجوم در سوي مساجد و امكنه
مقدس، بيشترين فرصتشان در يورش به فروشگاهها و دكه هاي ثابت و سيار مصروف
مي گردد، و اين انديشه، عمده اهتمام آنها را در اختيار خود مي گيرد و
توسنانه و ناخودآگاه، آنان را در سوي اهدافي نه درخور، سوق مي دهد، و به
جاي اشواقي الهي كه بايد آنان را در چنان فرصت كوتاه و از دست رفتني به
نيايش و راز و نياز وادارد، به سوي اسواقي كه حتي احياناً از ابتذال و
فرومايگي شخصيت آنها بر سر چانه زدن ها سر برمي آورد مي كشاند. نظاره
كنندگان چنين زواري مي پندارند اين حاجيان جز خريد و فروش و سوداگري،
سوداي ديگري در سر ندارند.
بايد با حرم مَحْرم گشت و بر صحن و درون درآمد؟
آيا آن كه عازم ديدار خانه خدا است و با طواف و گردش پيرامون آن و
سعي و كوشش در جهت دستيابي به مقصد و مقصود و عذر تقصير در پيشگاه او
مي باشد، بدون قيد و شرط مي تواند خود را به حريم حرم نزديك ساخته و بدون
رخصتي كه منطبق با شؤون اين سرزمين مقدس است، بر آن وارد شود؟
عرصه و حياط اين خانه چهار فرسخ در چهار فرسخ است و بايد براي
درآمدنِ بر آن، از مرزهاي ويژه اي كه مجاز است عبور كند، آنهم با شرايط و
آيينهايي خاص كه براي سراسر وجود زائر از برون و درون مقرر گشته است. بايد
خود را به يكي از ميقات ها برساند تا جواز عبور دريافت كند و براي دريافت
چنان جوازي براي گذر ناگزير است برون و درون را بپيرايد و مُحْرِم شود تا
مَحْرم گردد.
هرچند ميان فقها درباره تبيين مفهوم احرام ، اختلاف نظر وجود
دارد، عده اي بر آنند كه احرام امري است مركّب كه از عناصرِ متعدد تشكل مي
يابد; يعني نيت، تلبيه، و پوشيدن بدن به دو پوشاك برش نايافته و نادوخته و
بي رنگ و بو.
* نيّت:
سهم نيّت در فراهم آوردن جواز ورود بر حرم، به قدري است كه از فقيه
بي عديل دوران اخير يعني شيخ مرتضي انصاري ـ اعلي الله مقامه ـ نقل شده،
ايشان لبّ لبابِ احرام و مدخل مهم تلبيه را عبارت از آن دانسته و مي گويد:
عزم و تصميم بر ترك محرمات و آماده و بسيج كردن و مجهز ساختن خود
در جهت چنان تروكِ حقيقت احرام را مي پردازد. و اگر مُحرم آهنگ دست يازي
به يكي از اين محرمات را در نيتِ خود دخالت دهد، احرام او باطل و فاقد
هرگونه ارزش و اعتبار است; چنانكه اگر در روزه داري قصد كند به برخي از
كارهايي كه روزه را باطل مي سازد روي آورد، روزه اش باطل و بي اعتبار مي
باشد. هرچند كه درباره اين سخن مناقشاتي در فقه وجود دارد; ليكن در مجموع
بازگو كننده اهميت و ارزش والاي نيّت است. اگرچه با چنان تفصيلي، نيت
درباره هر زائري ـ كه احياناً آشنايي تفصيلي به محرمات و تروك ندارد ـ
متمشي نيست; اما اصل نيت كه بايد توأم با تقرب به خدا و امتثال امر او
صورت پذيرد از اهميت و ارزش بسيار بالايي برخوردار است.
قصد و نيت در هر عملي، روح و ملاك ارزش و اعتبار آن را تشكيل مي
دهد; و از رهگذر كيفيّت نيت است كه اعمال آدمي سنجش و ارزيابي مي شود، و
معيار پاداش و كيفر انسانها در روز قيامت (چنانكه در دنيا) صرفاً هرگونه
عمل و كرداري نيست كه قصد و نيتي با آن همراه نباشد; بلكه پاداش نيك و
جزاي حُسْني در تمام كردارها و نيز در اداي مراسم حج از آن كساني است كه
اعمال آنها با نيتي خالص و آهنگي ناب و راستين رنگ يافته و در تمام زواياي
گوناگونِ كردارشان نفوذ كرده و جوهره آن را به هم رسانَد.
اسلام به نفس عمل ـ منهاي نيت ـ هيچ ارزشي اعطا نمي كند; زيرا از
كوزه همان برون تراود كه در اوست . نيت است كه پرده از روي اسرار دروني
انسان بر مي دارد و آدمي خود را از عينك نيت خويش مي تواند شناسايي كند; و
حتي شخصيتِ روحي خود را به ارزيابي گيرد. او نمي تواند فقط با محكِ اعمال
خود ـ كه ممكن است احياناً با تكلّف و تصنع و صحنه سازي انجام گيرد ـ خود
را بيابد و به سنجش خويش، دل خوش كند; به عبارت ديگر: عملي مزورانه انجام
گيرد و كرداري به ظاهر خوب و مشمول رضاي خدا و رسول به نظر رسد; امّا نيتِ
انجام آن برخلاف ظاهرش موجب خشم خدا و رسول باشد. اين ناهمساني ميان قصد و
عمل و نيت و كردار، ارزش و اعتبار آن عمل را خنثي مي سازد، و اين صورت
ظاهر زيبا و نيكو سمومي از افكار و نيات پليدي را با خود دارد كه سرانجام
از بدبختي و هلاكِ فرد سربرمي آورد; چنانكه في المثل رياكارانه به عملي كه
ظاهراً محبوب و مورد پسند است دست يازد، نه تنها به پاداش نيك بارور
نخواهد شد; بلكه اين عمل، كيفرآفرين نيز مي باشد.
از رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ روايت شده كه فرمود:
اِنّما الأعمالُ بالنّيات، ولكلّ امرئ ما نوي ...
ارزش اعمال آدمي صرفاً به نيات و اهدافي كه در مدّ نظر دارد منوط است، و عوايد اعمال وي به نيت او مربوط مي باشد.
اگر اعمال آدمي با نيات فرومايه بياميزد، منجر به فرومايگي ارزش آن
مي گردد; هرچند عمل او سترگ تلقي گردد. حتي نيت از چنان ارزش و اعتباري
برخوردار است كه بهتر و پرارزشتر و يا بدتر و شرآفرين تر از عمل معرفي شده
است، آنجا كه رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله ـ فرموده است:
نيّة المؤمن خيرٌ من عمله، ونيّة الكافر شرٌّ من عمله، وكلُّ عامل يعمل علي نيّته
نيت فرد با ايمان از عمل او نيكوتر و كارسازتر و نيت كافر از عمل
او بدتر و آسيب آفرين تر است و هر فردي كه دست اندركار عملي مي گردد بر
اساس نيت خود آن را پي ريزي مي كند.
روايات فرواني در كتبِ حديث فريقين درباره سازندگي و يا ويرانگري
نيّتِ خوب يا بد و نقش آن در تعالي و يا انحطاط و صعود و يا سقوط اعمال به
چشم مي خورد، مبني بر اين كه تعاليم و فرهنگ اسلامي به عمل آدمي (چنانكه
به گفتار) نمي نگرد; بلكه نيت او را ملاك ارزش آن معرفي كرده كه چنان عملي
را با چه هدفي برگزار مي كند.
مُحرمي كه مي خواهد با حرم مَحرم گردد و در حريم آن درآيد، در
ميقاتِ مشخصي، پلشتي و پليدي و حتي جامه هاي عادي را بايد از خود بسترد و
خود را از وابستگي به لباس دلخواه خويش برهاند و هرچه بيشتر بكوشد كه نيت
خود را از هرگونه شوائب، جز تقرب به حضرت باري تعالي بپالايد و ناچيزترين
خاطره اي كه به ريا و تظاهر آميخته است به دل خود راه ندهد، و اين نيتِ
ناب و خالص را تا پايان مناسك حج، و حتي پس از آن در زندگانيِ عادي
استمرار بخشد.
در حوزه احساس، احرام داراي دو مظهر و شعار است:
ـ شعاري كه چشم نواز است و حسّ بينايي را برمي انگيزد.
ـ شعار ديگري كه سامعه را نوازش كرده و نيروي شنوايي را هشدار مي دهد.
شعارهاي چشم نواز و سامعه برانگيز دست به دست هم داده و اين دو
نيرو را كه كارسازترين و فراگيرترين قواي حسي است و عوائدي سرشارتر و
گسترده تر نصيب آدمي مي سازد به خود جلب مي كند; و صحنه اي را مي پردازد
كه هم ديدگان و هم سامعه را به خود مشغول ساخته و انعكاسهاي نوراني و
درخشان در دلها پديد مي آورد.
* شعاري كه نيروي بينايي را به تحركي نو وامي دارد، عبارت از خلع
و لُبسي است كه سزا است نه تنها در برون وجود زائر انجام گيرد; بلكه شايان
آن است كه اين تحول در درون و دل و جان آدمي صورت پذيرد، پس از خلع و
بركندن جامه اي كه بر تن داشت دو تكه پوشاكي كه برش و دوخت را بدان آشنايي
نيست دربر كند; و پيش از آن كه دو جامه ساده و عاري از هر زيور دربر كند،
پليديهاي ظاهر و خَبَثِ باطني را با غسل و شستشو از خود دور سازد; و با
چنان جامه اي كه با هيچ آميزه و آويزه اي زينت آفرين، درنياميخته است و
خلوص و پاكيزگي را خاطرنشان مي سازد خويشتن را يكپارچه در اختيار خداوند
متعال قرار داده و جامه تمايلات مادي و خواهشهاي نفساني را از پيكر دل خود
خلع كرده و آنها را از اندام دل بركَنَد و از جهان ماديت بگسلد و به
پروردگار خويش بپيوندد.
چرا بايد خواهندگان مَحرم شدن با حرم الهي چنان باشند و چنان كنند و اگرنه بيگانه اند كه درخور آن نيستند به حريم حرم نزديك گردند؟
پيدا است رها ساختن اندام و بدن از ملبوسات عادي ـ كه احياناً مايه
مباهات و فخرفروشي به ديگران است و نيز تخليه و تصفيه دل و جان از نيات
فرومايه دنياوي ـ زمينه را براي پاسخ دادن به ندا و آواي الهي فراهم مي
سازد، و زائر كعبه بايد نخست حس خويشتن داري و كفّ نفس از اجراي تمايلات
نفساني را در خود زنده و شاداب سازد و با بَركندن جامه دلخواه و رها ساختن
جان و دل از غير خدا، به اين حقيقت دست يابد كه او برتر و والاتر از آن
آفريده شده است كه در برابر انگيزه هاي مادي و گذرا و شهوات و تمايلات پست
تسليم گردد; و چون حيواني دست آموز در برابر زخارف دنيوي رام شود، آنچنان
كه شياطين جن و انس براي خود مركبي راهوار و مطيع را در وجود او سراغ
كنند، و او را چون مركوبي توسن و بي زمام و افسار، بر پرتگاه سقوط سوق
داده و نابودي ابدي را براي او به ارمغان آورند.
آري مُحرمي كه آرزوي مَحرميّت حرم را در سر مي پروراند به خلع و
لبسي دگرگونه و دگرگون ساز در اندام و تن و روح و درون نياز دارد كه بدون
آن نامَحرمي است كه سزا نيست در عرصه اي كه سرشار از اسرار و رازها است
قدم نهد و بدون پرده جمال زيباي سمبل توحيد را ديدار نمايد و حتي گوشه اي
از رخسار كعبه را شهود كند. اگر بدين مهم توفيق يافت و گوش دل را براي
شنودنِ دعوت به توحيد آنهم با نداي الهي آماده ساخت نوبت به شعاري ديگر مي
رسد:
* شعاري كه از دل برمي خيزد و زبان را به كار مي اندازد كه به اين
ندا پاسخ مثبت دهد و پس از تنزيه خود، به تنزيه حضرت باري تعالي زبان
گشايد. حاجيان پس از پالايش تن و دامن و جان و درون با زبان به نداي
توحيدي ـ كه فقط گوش جان آن را مي شنود ـ مي گويند: آري به فرمانيم. بار
خدا! از تو فرمان مي بريم و تو را مطيعيم، تو را انبازي نيست، ستايش و
نعمت و مُلك و حكومت از آنِ تو است، آري تأكيد مي كنيم كه تو شريك و ياوري
در گردش چرخ و پرِ جهانِ وجود و كارسازي و تدبير آن نداري، مي گويند:
لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، إنّ الحمد والنعمة لك والملك، لا شريك لك.
چنانكه در مقالتي اشاره كرديم، بايد اين پاسخ را دومين پاسخ
انسانها به فراخوانِ توحيد و اظهار عبوديت برشمرد; زيرا آدمي از پيش و در
عالم ذرّ، به ربوبيتِ حضرت باري تعالي و عبوديت خويش زبان به اعتراف گشود
و در برابر سؤال خداوندگارِ مدبّر و كارساز و مدير خود كه فرمود: آيا
ربوبيت شما را من به عهده ندارم؟ آدمي پاسخ داد:
وإذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم وأشهدهم علي أنفسهم
ألست بربّكم قالوا بلي شهدنا أن تقولوا يوم القيمة إنّا كنّا عن هذا
غافلين
اي پيامبر! بني اسرائيل را به يادآور، آنگاه كه از پشت آنها
فرزندانشان را برگرفت و آنان را بر خويشتن شان گواه قرار داد كه آيا من رب
[
و مالك و مولي و خداوندگار و سرور و مدبّر و مربّي و قيّم و منعم
] شما نيستم؟ پاسخ دادند: آري، ما گواهي مي كنيم. تا مبادا در روز قيامت
اعتذار جوييد كه ما از اين ميثاق و پيمان در غفلت و بي خبري به سر مي
برديم.
فطرتِ آدمي نخست بدين پرسش از ديرباز پاسخ مثبت داده و به وجود
چنان خداوندگاري مدبر و كارساز و يكتا و طاعت و عبوديت خود و توحيد باري
تعالي اقرار مي كند.
هم اكنون باري دگر (در موسم حج) به هنگام احرام به خداي متعال عرض
مي كند: آري بار خدايا ربوبيت مطلق از آن توست و ستايش به معناي واقعي
كلمه، و نعمت و حكومت آسمانها و زمين تو را است.
در تأييد پاسخ نخست ـ كه پاسخ تكويني و مقامي و حالي بوده ـ هم
اكنون با آوازي كه سامعه ها را مي نوازد زبان به توحيد و تقديس و تنزيه
پروردگارش مي گشايد.
در اين پايگاه احساس مي كنيم با تمام وجود به استقبال خدا مي رويم
و مي خواهيم به خانه اي روي آوريم كه همه اهل ايمان و اسلام در مقام
اعتراف به توحيد، در سوي آن در قطعاتي از اوقات شبانه روز پنج بار، عبوديت
خود را با تشريفات ويژه اي اعلام مي دارند، با كعبه با مقاديم بدن، و با
دل و جان روياروي گشته و از همه ماسوي الله ـ با روي آوردن به كانوني كه
مظهر توحيد است ـ روي برمي تابند. زائري كه خويشتن را در كنار كعبه مي
بيند پايگاهي بس ارجمند را احراز مي كند كه اگر هرچند از آن دور گردد بايد
چنين استقبالي را به گاهِ نماز و نيايش رعايت كند; در نمازي كه چشم و دل و
تمام اندام آدمي و همه قواي ظاهري و باطني در سوي آن بسيج مي گردند، و
سراسر وجود نمازگزار در يك هدف متمركز مي شود كه مظهر يكتايي و يگانگي
خداوندگار مدبّر جهانيان است:
قُل إنّ صلوتي ونسكي و محياي و مماتي لله ربّ العالمين. لا شريك له ولذلك أُمرت وأنا أوّل المسلمين
بگو نماز و پرستش و عبادت و مراسم بندگي و زندگاني و مرگ من از آن
خدايي است كه خداوندگار مدير و مدبر جهان هستي است، براي او شريك و همتايي
نيست و بدان مأمور گشتم و من نخستين كسي مي باشم كه در برابر اوامر تكويني
و تشريعي خداوند سر تسليم و طاعت فرو مي آورند.
وقتي حجاج و آهنگيان كعبه و حرم امن الهي مُحرم مي شوند شماري از
كارهاي مباح بر آنان حرام مي گردد. آنها با احرام و لبيك گفتن، خود را
موظف مي سازند خويشتن را از حريم چنان محرماتي دور نگاه دارند تا بتوانند
به دنبال پاسخ مثبت خود به حضرت باري تعالي، تأييد اين پاسخ را دريافت
كنند و در مقام انديشه درباره نداي قيامت برآيند كه اين ندا قريباً به گوش
آنها خواهد رسيد كه آواي نيكبختي و به روزي يا نگونبختي و سيه روزي است،
مبادا پاسخ آنها به ندايي ديگر كه منفي است ـ بر اثر غفلت ـ بارور گردد.
و آنگه كه لبيك گويد به جواب نداي حق تا از نداي قيامت برانديشد
كه فردا به گوش وي خواهد رسيد و نداند كه آن نداي سعادت خواهد بود يا نداي
شقاوت. علي بن الحسين ـ عليهماالسلام ـ در وقت احرام، او را ديدند زرد روي
و مضطرب و هيچ سخن نمي گفت. گفتند: چه رسد مهتر دين را كه به وقت احرام
لبيك نمي گويد؟ گفت: ترسم اگر گويم لبيك، جواب دهند لا لبّيك ولا سعديك
و آن كه گفت: شنيده ام كه هركه حج از مالِ شبهت كند او را گويند: لا
لبّيك ولا سعديك حتّي تردّ ما في يديك ; نه آري، مگر آنگاه كه آنچه را در
اختيار خود گرفته اي، برگرداني
چرا اينهمه كارهاي مباح از قبيل: شكار، عمل زناشويي با همسر و
تلذّذ و تمتع شهواني، اجراي صيغه عقد نكاح، استعمال عطر، پوشيدنِ پوشاك
دوخته، آرايش با سرمه و تزيين، نگاه در آينه، جدال و جز آنها كه اگر محرم
نمي بود بسياري از آنها براي او روا و مباح بوده است حرام مي گردد؟
اسرار و حكمتهاي فراواني براي اينگونه تحريمها وجود دارد كه ما به عنوان نمونه حكمتِ برخي از آنها را در اينجا گزارش مي كنيم:
براي ايجاد روح همزيستي مسالمت آميز با كلّ پديده هاي هستي، ستيز و
جدال (با قيودي كه در فقه مقرر است) درخور حال و مقام فردي كه مُحرم مي
باشد نيست. اساساً بايد محرم از ستيز و كينه و حسد و برتري جويي و
انحصارطلبي و ساير رذائل اخلاقي دست نهد، و حتي سخني بيهوده بر زبان
نراند، و دل را از هرگونه عداوت و دشمني و فكر و انديشه را از هر نوع
تجاوز به حريم ديگران پاكيزه سازد و روحيه اي توأم با سِلْم و مدارات و
رفق و نرمش درخور به هم رسانَد و محبت و دوستي را به هم نوعان و نيز به
تمام پديده هستي تعميم بخشد، جانوري را نيازارد و به حريم گياهان و
رستنيها تجاوز نكند تا آنجا كه به پديده هاي فاقد حيات حيواني و نباتي
آزار نرساند و حرمت آنها را نگاه دارد و سنگ و خاك حرم را به بيرون حرم جا
به جا نسازد و بايد در خويشتن، جهاني از صلح و صفا و محبت به همه پديده
هاي هستي به هم رساند.
و مادامي كه محرم است صيد و شكار بر او حرام است:
يا أيّها الّذين آمنوا لا تقتلوا الصّيد وأنتم حُرُم ...
اي مؤمنان! حيوانات شكاري را، در حالي كه محرم هستيد نكشيد.
و يا آن كه فرمود:
... و حُرِّم عليكم صيد البرّ ما دمتُم حُرُماً ...
و شكار دشت و بيابان تا گاهي كه محرم هستيد بر شما تحريم شده است.
حرمت و قداست قطعاتي از زمان و مكان:
محرم احساس مي كند فرصتهاي خاصي از زمان و قطعه هاي ويژه اي از
مكان داراي نوعي قداست و حرمت و احترام است كه بايد آن را به تمام فرصتهاي
زمان و همه مكانها تعميم دهد; و بايد همه مردم در همه جا عواطف و محبت
انساني را در تمام اوقات به كار گيرند تا جهاني آكنده از صلح و صفا و
مسالمت را تحقق بخشند.
چند ماه در قرآن كريم داراي حرمت ويژه اي است; از آنجهت كه جنگ و كشتار در آن ماهها حرام مي باشد:
يسألونك عن الشّهر الحرام قتال فيه ...
[
اي پيامبر
]
، مردم راجع به ماه حرام از تو مي پرسند، ماهي كه جنگ و كشتار در آن حرام است.
اين چند ماه يعني رجب، ذوالقعده، ذوالحجه، و محرم الحرام كه فرصت
قابل توجهي از زمان سال را در اختيار خود دارد، از اين نظر داراي حرمت و
قداست است. اين فرصتهاي حرام و يا محترم كه قرآن كريم به شماره آنها اشاره
كرده، داراي سابقه اي ديرينه و دور و درازي است، و به روزي كه خداوند
آسمانها و زمين را آفريده مي پيوندد:
إنّ عدّة الشّهور عند الله اثني عشر شهراً في كتاب الله يوم خلق السّموات والأرض منها أربعة حرم ...
شمار ماهها نزد خداوند ـ از روزي كه آسمانها و زمين را آفريده ـ
در كتاب خدا دوازده ماه است. از اين شمار، چهار ماه، حرام مي باشد ...
اين چهار ماه كه بدانها اشاره كرديم مقدس و آبرومند هستند و عربها
در محدوده چنين فرصتي طولاني، از جنگ و خونريزي و كشتار و ساير ستمها و
خيانتها دست مي نهادند.
شمار ماهها هرچند به دوازده رقم مي رسد; اما چون خدا مي دانست
مردم در اهتمام به قرب و التزام به آن پايدار نيستند، پاره اي از ماهها را
بر ماههايي ديگر برتري بخشيد تا روزشمار، در اين ماهها به طاعات بيشتري
روي آورند; اما بندگان ويژه خداوند، همه ماهها براي آنها شعبان و رمضان، و
همه ايام براي آنها جمعه، و همه جايها و سرزمينها براي آنان مساجد است.
و در اشاره به اين نكته است كه شاعري مي گفت:
يا ربّ إنّ جهادي غيرُ منقطع فكُلُّ أرضِكَ لي تُغْرٌ وطرسوسُ
گفته اند حكمت در آن كه ربّ العزّه، روزگار را بر دوازده ماه
نهاد، آن است تا بر عددِ حروفِ توحيد بُوَد; وهي: لا اله إلاّ الله .
تحقيق آن، خبر را كه مصطفي ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ گفت: بالتّوحيد
قامت السّموات والأرض . دور فلك در آسمان، و گردش روزگار، و سال و ماه در
زمين در توحيد موحدان بسته تا اين دوازده حرف از زبانِ موحدان روان است.
اين دوازده ماه بر نَسَقِ خويش و بر هيئت خويش گردان است. هر حرفي پاسبان
ماهي ساخته، و ثبات اين در ميان آن بسته. آن روز كه قضيه الهي و حكم ازلي
در رسد و خواهد كه بند آسمان و زمين برگشايد و زمين خاكي برافشاند و
روزگار نام رد كرده به سرآيد نخست توحيد از ميان خلق برود تا نه توحيد
مانَد و نه موحّد، نه قرآن ميان خلق و نه مؤمن. اين است كه مصطفي ـ صلّي
الله عليه وآله وسلّم ـ گفت: لا تقوم السّاعة حتّي لا يقال: الله، الله .
شاعري اين ماههاي دوازده گانه را در دو بيت زير ياد كرده است:
چون محرم بگذرد آيد به نزد تو صفر پس ربيعين و جمادين و رجب آيد به بر
باز شعبان است ماهِ صوم و عيد و ذي القَعَد بعد از آن ذي الحجه، نامِ ماهها آيد به سر
ماه محرّم را محرّم نامند، چون جنگ و كشتار را در اين ماه حرام
مي دانستند، حتي اگر فردي بر قاتل پدر خويش دست مي يافت با او هم سخن نمي
شد و متعرض او نمي گشت.
و ماه رجب از آن رو به رجب نامبردار شد، كه عربها اين ماه را
بزرگ مي داشتند و طي آن از جنگ و خونريزي دست مي نهادند و رجبته ترجيباً
به معناي تعظيم وبزرگداشت مي باشد. و ماه رجب را به مُضَر اضافه مي
كردند و مي گفتند: رجب مُضَر ; چراكه قبيله مضر بيش از ساير عربها به اين
ماه حرمت مي گذاشتند.
و ذوالقعده به خاطر فراواني روزيهايي كه در اين ماه فراهم مي آمد،
مردم از كار و كوشش دست مي كشيدند و چون بازنشستگان به قصور و دست نهادن
از فعاليت روي مي آورد و يا آن كه نشست و قصور را بر قتال و نبرد ترجيح مي
دادند بدان ذوالقعده مي گفتند.
در كتاب شرح التقويم آمده است:
إنّما سُمّي هذا الشّهر:
[
ذوالقعده
]
بهذا الاسم; لأنّه زمان يحصل فيه قعود مكّة
اما ذوالحجه، از خود عنوانِ آن پيدا است; چراكه به خاطر حج گزاردن
مردم در اين ماه، بدين نام اختصاص يافت. ظاهراً اين ماههاي دوازده گانه
برحسبِ فصول سال ترتيب مي يافت، دليل آن مطلبي است كه در كتاب عقد الدّرر
واللآلي في فضائل الأيام والشهور والليالي آمده است بدين شرح:
تكلّم بعض أهل العلم علي معاني أسماء الشّهور، فقال:
* كانت العرب اذا رأوا السّادات تركوا العادات وحرّموا الغارات، قالوا: المحرّم .
* واذا مرضت أبدانهم وضعفت أركانهم واصفرّت ألوانهم، قالوا: صفر .
* واذا نبتت الرّياحين واخضرّت البساتين، قالوا: ربيعين .
* واذا قلّت الثّمار وبرد الهواء وانجمد الماء، قالوا: جماديّيْن .
* واذا ماجت البحار وجرت الأنهار ورجبت الأشجار، قالوا: رجب .
* واذا تشعّبت القبائل وانقطعت الوسائل، قالوا: شعبان .
* واذا حرّ الفضاء ورمضت الرّمضاء، قالوا: رمضان .
* واذا ارتفع التّراب وكثر الذّباب وشالت الإبل الأذباب، قالوا: شوّال .
* واذا رأوا التّجار قعدوا من الأسفار والمماليك والأحرار، قالوا: ذوالقعدة .
* واذا قصدوا الحجّ من كلّ فجّ ووجّ وكثر العجّ والثّجّ، قالوا: ذوالحجّة .
پاره اي از علما درباره معاني و مفاهيم نامهاي ماهها سخن به ميان آورده، گفته اند:
* وقتي عربها بزرگان را ديدار مي كردند، و آنان را مي ديدند، از
عاداتِ خود دست مي نهادند و غارت ها را تحريم مي كردند، چنين ماهي را
محرم مي گفتند.
* و آنگاه كه بيماري ميان آنها رو به گسترش مي نهاد، و اركان
وجودشان سست مي شد، و رنگ آنان زرد مي گشت; نام صفر را براي اين ماه
گزين كردند.
* وقتي گلها و رياحين، روييدن آغاز مي كرد، و بوستانها سبز و خرم مي گشت بدانها ربيعين (دو ربيع) يعني دو بهار مي گفتند
[
كه همان ربيع الأوّل و ربيع الثاني است
]
.
* وزماني كه بر وميوه ها كاستي مي گرفت، و هوا رو به سردي مي گذارد، و آبها منجمد مي شد جماديين
[
يعني جمادي الأولي و جمادي الآخره اش
]
مي ناميدند.
* و به گاهي كه درياها موّاج مي شد، و رودها به جريان مي افتاد، و
درختان رشد ونمو مي كردند و بزرگ و گُشْن مي گشتند، آن را رجب نام
نهادند. [
از رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ روايت شده: رجب جويي است در
بهشت، شيرين و از برف سفيدتر، هر كه در اين ماه روزه دارد از آن جويش آب
دهند، از اين سبب ماه مذكور را رجب نام كردند
]
* و ايامي كه قبائل از هم مي پراكندند و وسائل و وسائط ارتباط از هم مي گسست، آن ايام را به ماه شعبان موسوم مي داشتند.
* و ايّامي كه هوا گرم مي شد، و ريگزارها و سنگستانها داغ مي گشت،
و كف پاها را مي سوزاند، نام و عنوان رمضان را بر آن نهادند [
معناي رمض سوختن است. و چون ماه صيام، گناهان را مي سوزاند; از اين رو
به اين اسم، مسمي گشت ... و شايد كه به وقت وضعِ اين اسم، ماه صيام در
شدّت گرما بوده است. رمضان را معناي سنگِ گرم نيز مي باشد، و از سنگ گرم،
پاي روندگان مي سوزد
]
.
* و زماني كه گرد و غبار در فضا خيزش گرفته و هوا غبارآلود مي
گشت، و مگسان رو به ازدياد و فزوني مي گذاشتند، و شتران دُمهاي خود را
بالا گرفته و برمي افراشتند، بدان شوال مي گفتند. [
در غياث اللغات آمده: وجه تسميه، آن كه در اين ماه عرب سير و شكار مي
كردند و از خانه هاي خود بيرون مي رفتند. مشتق از شول كه مصدر است به
معناي برداشته شدي!
]
* و وقتي بازار تجارت را پررونق مي ديدند، و از سفرها و برده ها و افراد آزاد باز مي نشستند، لذا ذوالقعده اش ناميدند.
* و وقتي از هر شكاف و درّه و وادي آهنگ حج كنند و صداي تلبيه و خون قرباني رو به فزوني نهد، آن را ذوالحجه ناميدند.
درباره ذوالقعده و ذوالحجه ، فتح قاف و حاء و نيز كسر آندو را
تجويز كرده اند; ليكن آنگونه كه مشهور و رايج مي باشد، ذوالقعده را به
فتح قاف، و ذوالحجه را به كسر حاء مي خوانند.(1)
[
هرچند در اين سخن جاي تأمل وجود دارد
]
.
از اين شمارِ ماهها، چهار ماه در قرآن كريم با تعبير حُرُم ; يعني برخوردار از حرمت ياد شده است:
منها أربعة حُرُم
كه يكي از آنها فرد و تنها است كه آن را رجب يا رجب الفرد الأصب مي نامند; در مجموعِ اين ماهها، قتال و كشتار حرام مي باشد.
اگرچه اجزاء و ابعاض زمان، همانند يكديگرند; ليكن خداوند متعال
پاره اي از امورِ همانند را از رهگذر اعطاي حرمت و قداستِ فزونتري به
آنها، از اختصاص و ويژگي برخوردار ساخته كه امور ديگر داراي چنان ويژگي
نيستند; چنانكه به روز جمعه و عرفه از نظر حرمت، امتيازي اعطا فرموده است
كه چنان امتيازي را نمي توان در ساير ايام جستجو كرد. و بدينسان ماه مبارك
رمضان به خاطر اين كه داراي حرمت فراواني است آن را از ساير ماهها ممتاز و
داراي برجستگي خاصي معرفي نموده كه ماههاي ديگر را چنان حرمتي نيست;
چنانكه پارهاي از ساعاتِ شبانه روز را برخوردار از امتيازاتي شناسانده كه
بايد در چنين ساعاتي نماز را اقامه كرد و اقامه نماز در اين بخشها از
ساعاتِ شبانه روز، واجب و الزامي و يا مستحب است.
به همين ترتيب امكنه و جايهايي را بر ساير مكانها و سرزمينها
برتري داده و فضائلي را براي آنها مقرر فرموده است، مانند حرم مكه و
مسجدالحرام كه بر ساير جايها و بلدان و سرزمينها فضيلت داشته و از
مزاياي خاصي برخوردار است.
بنابر اين امتياز دادن به پاره اي از ماهها به لحاظ برخورداري
آنها از حرمتي فزونتر، از آن رو است كه خداوند متعال هتك حرمت را در چنين
ماههايي سخت تر و ناخوش آيندتر از هتك حرمت در ساير ماهها مقرر فرموده كه
سيّئات و گناهان در اين ماهها كيفرهاي سخت تري را در پي داشته، و حسنات در
آنها پاداشهايي مضاعف و دوچندان را براي انسان به ارمغان مي آورد.
فضيلت و برتري برخي از ماهها و روزها و اوقات و ساعات به سانِ
برتري شماري از رسولان خدا و گروهي از امتها بر سايرين مي باشد. نفوس مردم
و دلهاي آنها به درك و حرمت نهادن چنان اوقاتي شائق بوده و سعي بر آن
دارند كه از طريق عبادت و دعا، اين برهه ها از زمان را احيا كرده و مالا
رغبت و تمايلي را براي تمتع و برخورداري از فضائل چنان لحظات گرانبها را
در خود احساس مي نمايند.
اما چند برابر شدن حسنات در پاره اي از اوقات را بايد از مواهب
لدنّي و مزايا و اختصاصات رباني دانست. در كتاب الأسرار المحمدية آمده
است:
وقتي خداوند متعال مي خواهد با بنده خود از درِ دوستي و محبت
درآيد، او را در اوقات و فرصتهاي پرفضيلت و گرانبها با برترين و والاترين
اعمال شايسته سرگرم مي سازد; ولي آنگاه كه مي خواهد او را مشمولِ خشم خود
قرار دهد، اهتمام او را پريشان ساخته و او را در سوي اعمال بد سوق مي دهد;
و از رهگذر محروم گشتن او از بركاتِ فرصت زندگاني و حرمت ننهادن به چنان
لحظات مغتنم، بر مراتب كيفر او در دنيا مي افزايد. و مراتب خشمِ او نسبت
به وي فزوني مي يابد.
بنابر اين آن كه آهنگِ دريافت مهر الهي را در سر مي پروراند بايد
تمام وُسع و توانِ خويش را به كار گيرد تا از اوقات با فضيلت در غفلت و بي
خبري به سر نبرد; چراكه چنان اوقات شريفي موسم خيرات و مظانّ تجارت ها و
سوداگريهايي است كه ربح و سود فراواني را براي او در دنيا و آخرت به
ارمغان مي آورد. تاجر و سوداگري كه از موسم و وقتِ مناسب تجارت غافل
بماند، سودي درخورِ توجه نصيب او نمي گردد. و نيز آن كه اوقات و فرصتهاي
پرفضيلت را به دست غفلت و فراموشي مي سپارد از پيروزي و كاميابي و فلاح و
نجاح محروم مي ماند و بايد تن آسايي و سستي را در چنين ساعات پربركتي به
چستي و چالاكي سپرد كه در ضرب المثل آمده است:
زادِ رهروان چستي است و چالاكي
علماي اسلام در لابلاي سخنان خود از فضايل اوقات و فرصتهاي زندگي
گزارشهايي ياد كرده اند و در مورد ماههايي كه بايد لحظات و ساعاتِ آنها را
مغتنم برشمرد، نكته هايي را خاطرنشان شده اند; از آنجمله گفته اند:
ـ ماه رمضان ماهي است مبارك و فرخنده كه بر همه ماهها برتري دارد;
زيرا خداوند متعال قرآن كريم را در اين ماه فروفرستاد; چنانكه خود فرمود:
شهر رمضان الذي اُنزل فيه القرآن
; چنانكه در دعاي ماهِ مبارك رمضان مي خوانيم كه شب قدر را خداوند در همين
ماه مقرر فرمود و آن را از رهگذر مزايايي كه در آن وجود دارد از تعظيم و
تكريم خويش برخوردار ساخته است:
... وهذا شهرٌ عظَّمتَهُ وكرّمْتَهُ وشرّفْتَهُ وفضّلْتَهُ علي الشُّهور ... وجعلت فيه ليلة القدر، وجعلتها خيراً من ألف شهر ... :
و اين ماهي است كه مقامش را بزرگ داشتي و آبرومندش ساختي، و آن را
شرف نهاده و بر همه ماهها برترش داشتي ... و شبِ قدر را در آن مقرر
فرمودي، و آن را بهتر از هزار ماه [
از نظر شرف و فضيلت
] خاطرنشان شدي.
ـ آنگاه ماه ربيع الاول داراي فضيلتي درخورِ توجه مي باشد; چراكه
در اين ماه آخرين پيام آور رسالت آسماني متولد شد. و زادروزِ چنين وجود
مقدسي را بايد در اين ماهِ فرخنده جستجو كرد. و حتي چنين ربيع و بهاران را
با المولود مي پيوندد: بيع المولود و بوستان بشريت با نورستن چنان گلي
ـ كه مشامِ روحِ آدميان با بعثتش معطر گشت ـ شاداب و با طراوت شد، و به
هنگام طلوع فجر روز هفدهم همين ماه خورشيد وجود مبارك رسول گرامي اسلام ـ
صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ طلوع و نورافشاني خود را آغاز كرد. و نيز در
چنين روزي صادقِ آل محمد ـ عليه السلام ـ و پرچمدارِ تشيع و حامل لواي
تعاليم آسماني و ششمين اختر ولايت و ناشر پيامهاي نبوي بر عرصه هستي گام
نهاد.
ـ از آن پس نبايد فضيلت و ارزش والاي ماه رجب را فراموش كرد كه در
ميان ماههاي دوازده گانه، تنها و بدون ائتلاف با ماههاي ديگر از حرمت و
قداست برخوردار مي باشد و به رجب الفرد الاصب نامبردار است. در اين ماه
قتالِ با كافران حرام است و ماه خدا است، چنانكه رسول اكرم ـ صلي الله
عليه وآله وسلم ـ فرمود:
ماه رجب، ماه بزرگ خدا است، و هيچ ماهي در حرمت و فضيلت به پايه
آن نمي رسد ... و قتال با كافران در اين ماه حرام است، و رجب ماه خدا است،
و شعبان ماه من، و ماه رمضان ماه امت من است، و اگر كسي در ماه رجب حتي
يكروز روزه بدارد، خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهي از او دور مي
گردد.
امام صادق ـ عليه السلام ـ از حضرت رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آورده است كه فرمود:
ماه رجب، ماه استغفار امت من است، در اين ماه از خداوند، فراوان
طلب آمرزش كنيد... و رجب را اصبّ مي گويند; زيرا رحمت خداوند در اين ماه
بر امت من بسيار و فراوان فرومي ريزد; بنابر اين فراوان و مكرر بگوييد:
أستغفر الله وأسأله التوبه .
روز سيزدهم رجب نخستين روز ايام البيض است كه تا روز پانزدهم
ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پايان اين ايام به درستي مي درخشد به آن
ايام البيض مي گويند.
ولادت با سعادت امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ در همين روز روي داده است
آنهم در درون كعبه! خوشا به حال كساني كه در چنين ايام پربركتي در كنار
كعبه يعني زادگاهِ مولاي متقيان ـ عليه السلام ـ به انجام مراسم عمره
توفيق مي يابند و در زادروز مولود كعبه بر گرد آن به نشانه ارج نهادن بر
پايمردي علي ـ عليه السلام ـ به توحيد، پروانهوار بر گرد شمع سمبل توحيد
طواف مي كنند.
ـ آنگاه بايد از فضيلت و ارزش گرانقدر ماه ذوالحجه ياد كرد; از آن رو كه موسم حج است و از دهه اولِ آن در قرآن كريم به
أيّام معلومات
تعبير شده، و هر شبي از اين ده شب از نظر فضيلت، معادل با شب قدر است.
در چنين فرصتي حساس مراسم حج به كمال خود مي رسد، در زماني بس عزيز
و مكاني سرشار از شكوه و عظمت الهي، حاجيان مراسم حج را آغاز كرده و بدان
ادامه مي دهند و پس از آن كه براي مَحْرم شدن با حريم الهي مُحْرم شدند،
به سوي مكه و مسجدالحرام روي مي نهند تا بر گرد خانه خدا طواف كنند.